عزیز دلم ... پسرکوچولوی 7 ساله ی من ... باز دوباره یه سال دیگه ... یه تولد دیگه ... هر سال این موقع ... همین ساعتا که میشه خونه ی دلم از حجم عمیق عشق توی قلبم به تو بارونو مهمون حوض چشمام می کنه ... باورم نمیشه که 7 سال گذشته باشه عزیزترین ... 7 سال از خاصترین روز زندگیم .. از روزی که چون مرزی منو از گذشته ی مادر نبودنم به آینده ی مادر شدنم وصل کرد ...مادر چون تو بودنی ... تویی که تمامی وجودم سرشار از بودن توست ... ایلیای من ... خدای مهربون ... خدایی که تو رو به من بخشید ... خوب میدونه که نفسم به نفست بسته است ... می دونه که با شادیت قلبم لبریز از خوشی می شه و با قطره اشکت صورتم پر از اشک و غم میشه ... دلم تنگته پسرم ... تنگ اونروزا که مال مال خودم تو دلم بودی ... تنگ اون روزا که از شیره وجودم سیرابت می کردم ... تنگ اون روزا که لحظه لحظه قد کشیدن و بزرگ شدنت ... لحظه به لحظه ی بالیدنت دلم رو سرشار از شادی میکرد ... کی 7 ساله شدی مامانی ... چطور اینهمه زود گذشت ... همه ی آرزوم بزرگ شدنته ... مرد شدنت ... اما می دونم که هر لحظه اش دلم تنگ گذشته ها مون میشه ...تنگ در آغوش کشیدنت بدون هیچ ملاحظه ای .. تنگ بوسیدنت بدون هیچ خجالتی ...
پسر کوچولوی 7 ساله ی من ... خیلی بزرگ شدی گل مامان ... خیلی عاقل شدی ... خیلی می فهمی ... مملو از احساسی و سرشار از محبت ... اونقدر زیاد که حتی گاهی نمی دونی چطوری باید بروزشون بدی ... اینروزا عاشق داداشی هم هستی ... خیلی دوسش داری و با گریه اش زار زار اشک می ریزی ..
ایلیای مهربونم ... ایلیای قشنگم ... خیلی دوستت داریم مامانی ...ایشالا 107 ساله بشی مامانی ...
ایشالا سالم و سعادتمند تو اوج موفقیت با همین قلب مهربونت لحظه به لحظه زندگیت رو با شادی بگذرونی عزیز دلم ...
به خدا نوشت – مهربونترین ... بازم مثل همیشه قاصرم از شکر تو به خاطر همه ی نگاه محبت آمیزی که بدرقه ی زندگی ما می کنی ... به خاطر پسر 7 ساله ام که تو با همه ی محبتت به من بخشیدی ... مهربان خدای من ... ازت می خوام که تا همیشه اونو در پرتو الطاف بی کرانت حفظ کنی ... ازت می خوام ... بازم مثل همیشه که لذت مادر شدن رو به همه ی اونایی که آرزو شو دارند اهدا کنی ...
پانوشت1_ ایشالا آخر هفته یه جشن تولد 7 سالگی مفصل واسه پسرک 7 سالمون میگیریم ... باشد که مقبول واقع شود ... به امید خدا عکسها و گزارششو میزارم ...
پانوشت 2_ اون یکی پسرکمون هم خوبه ... خیلی کم ازش نوشتم ... ایشالا این روزای شلوغ پلوغ آخر سالی که بگذره میام و از خجالت روی ماهش در میام ...